ندا از نور
بهاره
مشاهده نمایه کامل من
۱۳۸۹ مرداد ۷, پنجشنبه
سرخاک مادربزرگم
رفته بودم سرخاک مادربزرگم
در حال دعا یادی از ایشان کردم
یادی از صدای قلیونشان
که درایوان حیاط هنوز هم می آید
نگاهی نزدیک به روی سنگ، روی زمین کردم
دیدم که مورچه های روانه به خانه،
دعای گرم دلشان را به روح مادر بزرگ می فرستند
به بزرگی خود تو
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
پیام جدیدتر
پیام قدیمی تر
صفحهٔ اصلی
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر