۱۳۸۹ مرداد ۷, پنجشنبه

به بدرقه خودم مي‌رفتم

به بدرقه خودم ميرفتم
داشتم مي رفتم، نمي دانستم به كجا
دستهايم پر از چيز بود، نمي دانم چي
هرچي كه بود ميدانستم كه من آنها را نمي خواهم
به بدرقه خودم مي رفتم با دستهاي پر
"بِبَر اين چيزهاي خودت را"
مي دانستم دارم با خودم گفتگو مي كنم
مي دانستم كه آمدم به بدرقه آن چركين تن
پرواز روحم با دست خالي
و دلي پر از تو


۱ نظر: