ندا از نور
بهاره
مشاهده نمایه کامل من
۱۳۸۹ مرداد ۷, پنجشنبه
درجا قدم زدن
ساليان سال بود كه من او را مي ديدم
در آمد و رفت؛ روز و شب
من او را مي ديدم
كمكم موهاي سرش سفيد شد و دندان هايش ريخت
ولي من او را هميشه در يك جا مي ديدم
رشد، رشد واقعي، دل آدم را به حركت مي اندازد
از بي دلي بود كه آن در همان جان ماند
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
پیام جدیدتر
پیام قدیمی تر
صفحهٔ اصلی
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر