۱۳۸۹ مرداد ۷, پنجشنبه

تشنه در انتظار زندگي


در خودم جنب و جوشي مي ديدم
ولي اعضاي بدنم تكان نمي خوردند
تشنه بودم در انظار راه روان خود
دستهايم به پاهايم مي گفتند بلند شو برو به دنبال زندگي
قوتي از درونم احساس كردم
مي دانستم كه پشتیبان راه من

خداست...


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر