۱۳۸۹ مرداد ۷, پنجشنبه

شيشه‌اي در ميان تو و من

مي ديدم تو را، از دور مي ديدم
مي خواستم نزديك باشم به روشنايي تو
روز روشني بود
مي خواستم باز كنم آواز دلم را
در نزديكي از تو دور بودم
تو را مي ديدم ولي لمس نمي كردم
دست هايم را دراز كردم نالان به طرف تو
فهميدم شيشه اي بود در ميان من و تو


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر