ندا از نور
بهاره
مشاهده نمایه کامل من
۱۳۸۹ مرداد ۷, پنجشنبه
نفس گرمي كه از دلم ميآيد
زمستاني سرد بود، سرد در دل من
در دلم ياد آفتاب گرمي افتادم
ياد مزرعه اي پر از ذرت
هر كدام دانه هاي ذرتها،
توي مزرعه از زمستاني سرد مي گفتند
حال به درونم نگاه كردم
و گرماي تو را آنجا حس كردم
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
پیام جدیدتر
پیام قدیمی تر
صفحهٔ اصلی
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر